به "ر" که دوست مشترکمان است و در تمام این مدت ماجرای علاقهام را دنبال میکرد پیام دادم و گفتم که این داستان از نظر من تمام شدهست. برای خودم هم چیز نرمالی نیست که بیست و چهار ساعت بعد از خواب رمانتیک دیشب چنین چیزی را بگویم اما فکر میکنم که انگار دیگر چیزی برای گفتن ندارم و این یعنی این قصه را با همین پایان باز تمام میکنم.راستش من از پشیمانیهای بعدش هیچ خبر ندارم اما هیچوقت آدمِ مستقیم پیشنهاد دادن نبودهام. روشِ کوفتیام برای شروع رابطه در طول تمام زندگیام همین بوده که سعی میکردم یکجور غیرمستقیم علاقهام را به طرف مقابل بفهمانم و بعد هم منتظر واکنشش بمانم و متناسب با واکنشش به خواستن یا نخواستنش ادامه دهم.
به "ر" گفتم که واکنشی که برایم نشانهای از خواستنش و تمایل به حرفزدن باشد ندیدهام. گفت که این روزها کمتر اینجاها سر میزند و نباید نگران این چیزها باشم. برای من اما این کمسرزدن هم خودش یک نشانهی منفی است. چطور میشود کسی یک درصد تمایل به حرفزدن و وقتگذراندن با شما داشته باشد و درست در همین روزها که دارید از شدت خواستنش میسوزید تصمیم به کمتر آنلاین شدن میگیرد؟
نمیدانم حتی در مکالمات قبلی توانستهام خواستنم را به او بفهمانم یا نه (که اگه نفهمانده باشم کل قضیه و تحلیلم روی هواست)، اما چیزی که هست این است که از نظر خودم در حد همان یک شب حرفزدن باید علاقهام را فهمیده باشد و با این پیشفرض من بعد از آن مکالمه واکنش مناسبی که باب میلم باشد، نگرفتهام.
این احتمالا نباید آخر قصهی چنین میلی باشد که از دوازدهم مرداد تا همین بامداد بیست و هفتم شهریور مرا درگیر خودش کرد. شاید این طور تحلیل رفتار طرف مقابل و حرفنزدن مستقیم در سیسالگی چیز مسخرهای به نظر بیاید. این یک بیانیهی اعلام پشیمانی نیست. هنوز هم دوستش دارم و البته دوستداشتنی که احتمالا با توجه به تصمیم امشبم روز به روز جایش را به چیزهای دیگر خواهد داد.
احساسم این است که داستان تمام شده. احساسم این است که دیگر هیچ پیامی نخواهم داد و امیدم این است که روی حرفم بمانم و این قصه را در چنین شبی، در بامداد بیست و هفتم شهریور، در شبی که هیچ اتفاق خاصی نیفتاد، در شبی که دل کندنم را شروع خواهم کرد، تمام کنم. تمام خواهد شد اما این دختر را از یاد نخواهم برد.
پایان قصه، نقطه سر خط.
تمام ,هم ,همین ,یک ,بیست ,چنین ,است که ,این است ,را به ,علاقهام را ,بیست و
درباره این سایت